یک پنجره،کافیست

فقط تا فردا می نویسم.

یک پنجره،کافیست

فقط تا فردا می نویسم.

توهین نمی کنم

                          

سازگاریت را با زمین دلم از دست داده ای

نگاهت را خشم آلود نکن,توهین نمی کنم

هنوز هم گل هستی

اما دیگر بویت مشام من را به حیرت وا نمی دارد

دیگر دیدنت مرا به یاد خالقت نمی اندازد

توهین نمی کنم هنوز هم گل هستی

اما نه در نگاه من

در نگاه دیگری. 

اینبار بدون عنوان



آنقدر چیز ها اتفاق می افتد که نمیدانم از کدامشان شروع کنم


احساس می کنم در فیلمی بازی می کنم بدون فیلم نامه


احساس می کنم زمان به سرعت میگذرد


گویی از کنار لحظه ها می گذرم


بی آنکه لمسشان کنم


این روز ها بدون اینکه زندگیشان کنم برایم تمام میشوند


انسانی هستم سرما خورده با خوش مزه ترین غذاها


که در دهانش عاری از هرگونه مزه و طعمی است.


همه چیز در ذهنم معلق است


در باره همه چیز فکر میکنم


ولی نمی دانم چرا نمی توانم بنویسم


چرا همیشه آنقدر طولش میدهم که دیر میشود


و موضوع اهمیتش را از دست میدهد


آنوقت نوشتن می شود یک لیوان چی سرد


که دیگر میلی به نوشیدنش ندارم


حالت آدمی را پیدا میکنم


که دیر سر قرارش رسیده باشد


زندانی لحظه های خود شده ام


بی آنکه بدانم...

تِر نت

            این اینترنت داره میشه این تِر نت.یعنی این یه فضایی است که ایران تِر زده توش.به هر حال برای رسیدن به آرمان های امام باید این مراحل گذرانده شه.هرچه فضا محدود تر باشه رسیدن به سعادت زود تر اتفاق می افته و از اون طرف جوان ها دیر تر با سیاهی های غرب رابطه پیدا میکنند.از جمله این سیاهی ها میشه به سایت های مستحجن یاهو و جیمیل اشاره کرد و صد برابر بدتر از این ها میتونیم به هات میل اشاره کرد که حتی اشمش هم باعث تحریف و تحریک ذهن بشریت میشه.حالا به تحریک جاهای دیگه کار ندارم.

مبادا روزی که به هاتی خدا دچار شویم زیرا که بلایی است خانمان سوز.

البته فکر نمیکنم که ایرانی جماعت به جهنم بره چون عقیده دارم خدا در این دنیا ما را با جهنم خودش آشنا کرد.جهنم بدتر از این؟؟

من به تمام جوانان بهشتی برین را وعده خواهم داد.

تکبیر..

یه حال توصیف نشدنی

چرا؟نه خوب تو بگو چرا؟میخوام یه چیز بگم ولی نمیشه آخه چرا؟اصلا چجوری بگم؟چه کلمه هایی به کار ببرم؟وای نمیدونم.شده تا به حال یه چیزی بخوای بگی ولی نتونی؟دارم مینویسم سرم پایینه دارم همینجوری مینویسم.فقط دارم مینویسم.آخه چرا؟راستی چی میشه که آدم از زندگی نا امید میشه؟اینو نوشتم واقعا خودمم نمیدونم چی مینویسم.حداقل خیالم راحته که کسی نمیخوندش.یاد روزای بچگیم افتادم که چیزی بلد نبودم بنویسم.یه مداد از خواهرم میگرفتم و فقط خط خطی میکردم.الان دقیقا همون کارو دارم میکنم.فقط به جا کاغذ دارم تو به فضای مجازی مینویسم.چی میشد آدم بزرگ نمیشد؟بچه میموند دلش به همون سیاه کردن کاغذ خوش باشه.دغدغمونم فقط شکستن نوک مداد باشه.هی میخوام حرف دلمو بزنم ولی هرچی مینویسم دارم چرت میگم.

من قول اهنگ:

میرمو میرمو

آره دیوونمو

کم میشه شررمو

آره بی معرفت....

ب=باحال

اصولا آدم ها دو دسته اند.البته دو دسته اصلی و یه دسته فرعی هم داره که زیاد مورد پسنده جامعه نیست.دسته اول را آدم هایی تشکیل میدهند که ذات باحالی دارند.یعنی باحال بودن براشون ذاتیه.

و نمونه این انسانها در مدارس و در ردیف اخر کلاسها به وفور پیدا میشوند.البته در جاه های دیگر نیز هستند اما کمتر شایدم بیشتر.دسته دوم انسانهایی هستند که قیافتا باحال نیستند.یعنی باحال بودن براشن عرض خاص هست.یعنی ممکن الباحالند یعنی هم میتونند باحال باشن هم نه.ولی اکثرا باحال هستند.حالا دسته سوم که من کلا بهشون علاقه ای ندارم رو میگم.دسته سوم از آدمای گنده جامعه هستند که همون طور که گفتم کسی باحاشون حال نمی کنه.دسته سوم بر عکس باحالا که باحالی براشون ذاتیه برای اونا گند بودن ذاتیه.این دسترو میتونیم در ردیف های جلوی کلاس ها پیدا کنیم و حتما با این افراد تماس داشتین.

من خودم اصولا سعی میکنم باحال باشم و به گفته دوستان تونستم که باحال باشم.اینو نوشتم تا شما هم همیشه سعی کنین یه کاری کنین دیگران باهاتون حال کنن.

نمیدونم آیا تونستم منظورمو تو این نوشته پیاده کنم یا نه.ولی اون چیزی که خواستم بگم اینه که همیشه دسته اول باشین.اگرم نشد حد اقل دسته دوم باشین.

تنهایی

                        


اشک هایم که به اهتزاز در می آیند

دیگر دستهایم به استقبالشان نمیروند

پاهایم که راه میروند

دیگر سایه ام همراهیش نمیکند

دستهایم که شروع یه نوشتن میکتد

دیگر مغزم پابه پایش نمی کوشد

دیگر کبوتر ها هم با کبوتر ها نمیروند

و باز ها هم همبازی یکدیگر نیستند

    اری این است قصه سرزمین جدائی ها