یک پنجره،کافیست

فقط تا فردا می نویسم.

یک پنجره،کافیست

فقط تا فردا می نویسم.

تکرار

اینها قبول نمی کنند

آنها قبول نمی کنند

جنگ میشود

میمیریم

.

.

.

زنده میشویم

اینها قبول نمی کنند

آنها قبول نمیکنند

جنگ میشود

میمیریم

.

.

این قصه هیچ گاه تمام نمی شود.

آرزوهای برگشتی


                       

آخرین پست سال نود.الان در دقیقه نودِ سال نود هستیم.


همیشه همین بوده.همین هم خواهد بود.اگر هر چیزی بر اثر اصطحلاک تغییر کنه این یه مورد ثابت میمونه.

همیشه وقتی کوچک هستی آرزو های بزرگ داری ولی به محض این که بزرگتر می شی یا بهتر بگم وقتی حقیقت زندگیو میفهمی رویاهات کوچکتر می شن.

همان گربه دوران ابتدائی که نخ لباس را آنقدر کشید تا لباس کوچک شد.فرقی نمیکند الان که بزرگتر شدم همان گربه داره آرزوهای من را میکشه.

حالا که به آخر سال نود رسیدیم گفتم بزار یه صورت مالی از سالی که گذشت واسه خودم بگیرم.گرفتم چند بار هم گرفتم ولی مثل هر سال بازم تراز نشد.همیشه باید بالا بیارم.حالا موندم چیکار کنم با این همه بدهکاری.با این همه آرزوهایی که رفتنو پاس نشدن.تازه هنوز واسه سال قبلیا پاس نشدن که کلی آرزوی برگشتی بهش اضافه شد.

هیچ وقت آرزوهایی که برگشت می خورن دست از سرت ور نمی دارن.همش بهت میگن این دفعه مارو بخابون به حساب حتما پاس میشیم.اما یه چیزیو نمی دونن.بهشون دروغ گفتم و اونم حساب خالی منه که هیچ وقت پر نبوده.اکثر اوقات آرزوهایی که کارتو راه میندازن پاس نمیشه بلکه فقط همونایی پاس میشه که اگه نشه هیچ فرقی به حالو روزت نداره.


اِ اِ اِ  دارن زنگ میزنن.من برم ببینم کیه.

.....

برگشتش زدن.امیدمون به همین یه دونه بود که اونم پاس نشد.


سال 1390 تموم شد.با آرزوی پاس شدن همه آرزوها برای همه.

                                     به پایان آمد این دفتر

                                                                     حکایت همچنان باقی است.

تِر نت

            این اینترنت داره میشه این تِر نت.یعنی این یه فضایی است که ایران تِر زده توش.به هر حال برای رسیدن به آرمان های امام باید این مراحل گذرانده شه.هرچه فضا محدود تر باشه رسیدن به سعادت زود تر اتفاق می افته و از اون طرف جوان ها دیر تر با سیاهی های غرب رابطه پیدا میکنند.از جمله این سیاهی ها میشه به سایت های مستحجن یاهو و جیمیل اشاره کرد و صد برابر بدتر از این ها میتونیم به هات میل اشاره کرد که حتی اشمش هم باعث تحریف و تحریک ذهن بشریت میشه.حالا به تحریک جاهای دیگه کار ندارم.

مبادا روزی که به هاتی خدا دچار شویم زیرا که بلایی است خانمان سوز.

البته فکر نمیکنم که ایرانی جماعت به جهنم بره چون عقیده دارم خدا در این دنیا ما را با جهنم خودش آشنا کرد.جهنم بدتر از این؟؟

من به تمام جوانان بهشتی برین را وعده خواهم داد.

تکبیر..

یه حال توصیف نشدنی

چرا؟نه خوب تو بگو چرا؟میخوام یه چیز بگم ولی نمیشه آخه چرا؟اصلا چجوری بگم؟چه کلمه هایی به کار ببرم؟وای نمیدونم.شده تا به حال یه چیزی بخوای بگی ولی نتونی؟دارم مینویسم سرم پایینه دارم همینجوری مینویسم.فقط دارم مینویسم.آخه چرا؟راستی چی میشه که آدم از زندگی نا امید میشه؟اینو نوشتم واقعا خودمم نمیدونم چی مینویسم.حداقل خیالم راحته که کسی نمیخوندش.یاد روزای بچگیم افتادم که چیزی بلد نبودم بنویسم.یه مداد از خواهرم میگرفتم و فقط خط خطی میکردم.الان دقیقا همون کارو دارم میکنم.فقط به جا کاغذ دارم تو به فضای مجازی مینویسم.چی میشد آدم بزرگ نمیشد؟بچه میموند دلش به همون سیاه کردن کاغذ خوش باشه.دغدغمونم فقط شکستن نوک مداد باشه.هی میخوام حرف دلمو بزنم ولی هرچی مینویسم دارم چرت میگم.

من قول اهنگ:

میرمو میرمو

آره دیوونمو

کم میشه شررمو

آره بی معرفت....

ب=باحال

اصولا آدم ها دو دسته اند.البته دو دسته اصلی و یه دسته فرعی هم داره که زیاد مورد پسنده جامعه نیست.دسته اول را آدم هایی تشکیل میدهند که ذات باحالی دارند.یعنی باحال بودن براشون ذاتیه.

و نمونه این انسانها در مدارس و در ردیف اخر کلاسها به وفور پیدا میشوند.البته در جاه های دیگر نیز هستند اما کمتر شایدم بیشتر.دسته دوم انسانهایی هستند که قیافتا باحال نیستند.یعنی باحال بودن براشن عرض خاص هست.یعنی ممکن الباحالند یعنی هم میتونند باحال باشن هم نه.ولی اکثرا باحال هستند.حالا دسته سوم که من کلا بهشون علاقه ای ندارم رو میگم.دسته سوم از آدمای گنده جامعه هستند که همون طور که گفتم کسی باحاشون حال نمی کنه.دسته سوم بر عکس باحالا که باحالی براشون ذاتیه برای اونا گند بودن ذاتیه.این دسترو میتونیم در ردیف های جلوی کلاس ها پیدا کنیم و حتما با این افراد تماس داشتین.

من خودم اصولا سعی میکنم باحال باشم و به گفته دوستان تونستم که باحال باشم.اینو نوشتم تا شما هم همیشه سعی کنین یه کاری کنین دیگران باهاتون حال کنن.

نمیدونم آیا تونستم منظورمو تو این نوشته پیاده کنم یا نه.ولی اون چیزی که خواستم بگم اینه که همیشه دسته اول باشین.اگرم نشد حد اقل دسته دوم باشین.

اَلَکی

نشسته بودیم با دوستان یه بحثی در گرفت مبنی بر اینکه دختر رو باید دوست داشت یا پولشو؟

که دیدم بحث خیلی بالا گرفت که یحو یه چیزی پروندم.

گفتند که ماه مجلس     پولی ز جیب ندارد

ریدم به زلف آن یار      که آه در بساط ندارد 

خو راست میگم دیگه.

تکرر ایام

چشامو با اهنگ گوشیم که هرروز صبح(به جز جمعه)دهنمو(18+)باز کردم وباز چشمم به ساعت روی دیوار افتاد که عین عزرائیل وایستاده بالا سرم و هر دقیقه میخواد بهم بگه پاشو پاشو....

از جام پا میشیم و مسیر مستقیم سمت چپ رو انتخاب میکنم و به سمت دستشویی میرم.کارامو میکنم و میرم دانشگاه و بعد از چندتا کلاس منضجر کننده و شنیدن کمی تیکه بعضا جالب و اکثرا مسخره دوباره راه خونرو پیش میگیرم و دوباره میام خونه.

   بعد از رسیدن و طی کردن یک پروسه تکراری(استراحت+اینترنت+خواب)دوباره میرسم به همون اهنگ مسخره و دیدن عزرائیل روی دیوار.و اینچنین زندگی رو میگذرونم.

 اما سوالم و هدفم از نوشتن این مطلب.

این که چرا باید همش این زندگی تکراری رو تکرار کرد؟

این که به هدف برسیم؟

من دقت کردم و فهمیدم هر وقت به کلید یه هدف میرسم قفلشو خدا عوض میکنه.

فکر میکنم مرگ یه تغییر خوب به زندگی بده و یا شایدم نه.

اینو نوشتم چون از خیلیا که میپرسم چه کارا میکنیءهمه از یه زندگی تکراری حرف میزنن که هیچ تنوعی درش نیست.و خیلی از ادم های اطرافم هم زندگیه یکنواختی رو تجربه میکنن.خیلی از ما گرفتار این موضوع هستیم.به امید رسیدن به تنوع.