یک پنجره،کافیست

فقط تا فردا می نویسم.

یک پنجره،کافیست

فقط تا فردا می نویسم.

همه برای تو

عادت

اینجا که هستم

عادت کرده ام به قرارهایی که دیر شد

اینجا که هستم

عادت کرده ام که عادت کنم به همه چی

بهاری گذشت

ابرها گریه کردند و تو نیامدی

پاییز گذشت

درختان ناکام برگ هایشان را ریختند

و تو نیامدی

نیامدنت را به فال نیک میگیرم

شاید تو هم به عادت ما عادت کرده ای

من در هوای تو صبر میکنم

آنقدر صبر میکنم تا حلوای صبرم را

در روز مرگم مزه کنی

باشد که شیرین کند کام تلخت را

شا...

تابوت

برازنده تو است
که بسازم تابوتی از وجودم
تا دراز بکشی در من
که یکی شویم تا ابد
آری
این چنین می شود که می گویند
مرگ شیرین است.

دو دل

این سرک ها که می کشی

آتش زنه ای است بر جسم داغ دیده ام

یا ماه شو در آسمان صاف

یا ابر شو در آسمان شهر

این گونه که هستی کفر است

   "ماهی هستی در آسمان ابری شهرم"

بیهوده زیستن

هردم,هرلحظه,هرساعت از زمان             آه بر میاورم که چرا زنده ام من

روی منو روی شما دگر آب روی نیست     شرمم نباد اگر مرده نامم در این جهان 

تلخ

گاهی نگاهی خشک میسازد لبخند را بر لبت

گاهی نگاهی تو را به سخت ترین های وجودت فرو می برد

گاهی نگاهی آنقدر عمیق است

که تو را جذر می گیرد از خودت

گاهی آنقدر لبخند ها تلخ می شود

که فرهادها هم شیرین هایشان را نمیشناسند      .

هرزگی

                 

برگی از دفتر صد برگ نگاهم هستی

تو ورق خواهی خورد 

پلک خواهم زد من

هست باقی هنوز

دفتر خط دارم.


               مغز چوبی هم هست 

               که کمک خواهد کرد 

               برود راه هنوز 

               دستَکِ هرزه من 

               که کمک خواهد کرد 

               بنویسد بازم 

               که دوست دارم.