یادت نگرانم کرد.
چه کنم؟؟
یادت که می افتم زمان برایم ثابت قدم می شود
کاش میشد به عقب برگشت
کاش میشد چراغ ذهنم را دوباره با تو روشن کنم
کاش لحظه های با تو بودن دوباره تکرار میشد
اما....
تو رفتی و از مداد رنگی زندگیم فقط مشکی را برایم باقی گذاشتی
بدون تو دگر پاییز هم رنگی ندارد
تو رفتی و من قلم زنان به اینجا میرسم که بگویم
.
دوست دارم
امشب تمام عظمت هستی در برابر عشق تعظیم می کند
زیرا می خواهد اولین برگی که از بلندی افتاد را نظاره کند . . .
پاییز مبارک
ولی از وقتی که رفتی بینی ام بوی تورا بهانه میکند
چه کنم جز این که هرروز هرگلی را برای یافتنت بو میکنم
فاحشه گلها شده ام پس کی می آیی؟؟؟