یک پنجره،کافیست

فقط تا فردا می نویسم.

یک پنجره،کافیست

فقط تا فردا می نویسم.

باز باران یادم آورد

                 



باز باران

با کمانه

میزند بر صورت من

یاد زخم جاودانه


باز باران می سراید

تلخی درد دلم را

باز باران می سراید

از کثیفی زمانه



ادامه مطلب ...

تکرر ایام

چشامو با اهنگ گوشیم که هرروز صبح(به جز جمعه)دهنمو(18+)باز کردم وباز چشمم به ساعت روی دیوار افتاد که عین عزرائیل وایستاده بالا سرم و هر دقیقه میخواد بهم بگه پاشو پاشو....

از جام پا میشیم و مسیر مستقیم سمت چپ رو انتخاب میکنم و به سمت دستشویی میرم.کارامو میکنم و میرم دانشگاه و بعد از چندتا کلاس منضجر کننده و شنیدن کمی تیکه بعضا جالب و اکثرا مسخره دوباره راه خونرو پیش میگیرم و دوباره میام خونه.

   بعد از رسیدن و طی کردن یک پروسه تکراری(استراحت+اینترنت+خواب)دوباره میرسم به همون اهنگ مسخره و دیدن عزرائیل روی دیوار.و اینچنین زندگی رو میگذرونم.

 اما سوالم و هدفم از نوشتن این مطلب.

این که چرا باید همش این زندگی تکراری رو تکرار کرد؟

این که به هدف برسیم؟

من دقت کردم و فهمیدم هر وقت به کلید یه هدف میرسم قفلشو خدا عوض میکنه.

فکر میکنم مرگ یه تغییر خوب به زندگی بده و یا شایدم نه.

اینو نوشتم چون از خیلیا که میپرسم چه کارا میکنیءهمه از یه زندگی تکراری حرف میزنن که هیچ تنوعی درش نیست.و خیلی از ادم های اطرافم هم زندگیه یکنواختی رو تجربه میکنن.خیلی از ما گرفتار این موضوع هستیم.به امید رسیدن به تنوع.

به درک

یک نفر آنشب از جور صداى تو شکست
و تو میخندیدى
به‌جهنم که شکست
دلکى بود دلش ...
دلک بى‌کلکى بود دلش
دلک زخمى آشفته‌ى عاشق‌پیشه ...
الکـى بــود
ولـــش.........