یک پنجره،کافیست

فقط تا فردا می نویسم.

یک پنجره،کافیست

فقط تا فردا می نویسم.

اینبار بدون عنوان



آنقدر چیز ها اتفاق می افتد که نمیدانم از کدامشان شروع کنم


احساس می کنم در فیلمی بازی می کنم بدون فیلم نامه


احساس می کنم زمان به سرعت میگذرد


گویی از کنار لحظه ها می گذرم


بی آنکه لمسشان کنم


این روز ها بدون اینکه زندگیشان کنم برایم تمام میشوند


انسانی هستم سرما خورده با خوش مزه ترین غذاها


که در دهانش عاری از هرگونه مزه و طعمی است.


همه چیز در ذهنم معلق است


در باره همه چیز فکر میکنم


ولی نمی دانم چرا نمی توانم بنویسم


چرا همیشه آنقدر طولش میدهم که دیر میشود


و موضوع اهمیتش را از دست میدهد


آنوقت نوشتن می شود یک لیوان چی سرد


که دیگر میلی به نوشیدنش ندارم


حالت آدمی را پیدا میکنم


که دیر سر قرارش رسیده باشد


زندانی لحظه های خود شده ام


بی آنکه بدانم...

نظرات 1 + ارسال نظر
شوهرجان پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ http://pws.blogsky.com

"ارزش هر کس به حرفهایی نگفته ای است که در وبلاگش نوشته است"
سلام خمول عزیز ، نوشته هات رو مرتب میخونم و دنبال میکنم. جالبن.
بهت تبریک میگم.
من هم امروز آپ کردم. خوشحال میشم نظرت رو بدونم...
مرسی

شوما به ما لوطف داری.
حتما سر میزنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد