همین که می آیی
همین که اشاره گرقلم می شوی بر لوح سفیدم
همین که برایت شبه شعری می سرایم
بس است
ساده که می خواهمت بهتر تصورت میکنم
همین که گاهی سری به ساحلت میزنی
همین که این گستره خشک را لمس میکنی
همین که هر دفعه که می آیی
و ذره ذره مرا به اعماقت میبری
بس است
ساده که تصورت میکنم بیشتر می خواهمت
همین که خیالم را می دزدی
همین که بی قافیه برایت میسرایم
همین که بی تکلف حست میکنم
بس است
بیشتر هم نمی خواهم
اگر بیشتر بشوی لبریز میشوی از وجودم
حیف من می شوی.