ز تقصیر من در گذر مرد باش
بشورش دلت را پیمبر بباش
کسی را خدایش کرامت نداد
مگر با گذشت و گذر از شکار
ندیدم که جنگی به پایان برد
مگر با خموشی یک با خرد
توهم من ببخشا ز لطف خودت
وگرنه کنم ادمت با کتک